الناالنا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

Elena my little angle

دخمل تپلی من

عشق مامان دلم درد می کنه و بی خوابی زده به سرم...شما امروز کمتر تکون خوردی ولی تازگی ها به شدت تکون می خوری و حرکاتت هم دردناک شده یه کمی!!! دیروز با بابایی سونو رفتیم و شما رو دیدیم ..مامان قربون اون صورت مثل ماه و انگشتای ناز دستات و وجود نازنینت بشه که مثل قرص ماااااااه می مونی عشق من    اینم عکس 4 بعدی از صورت ماهت..نمی دونم اون لبای غنچه و لپ های نازنازیت به کی رفته ولی احساس می کنم خیلی شبیه بابایی جوووونت باشی عسلم. دیروز توی 35 هفته و 3 روزگی وزنت 3043 بود ماشالا که دکی گفت طبیعی بخوام زایمان کنم شاید تا 4کیلو هم برسی ولی دکی خودم امروز گفت احتمالا 3800-900 می شی و گفت با این وزن و دور سر!!! که حدود 9 س...
31 ارديبهشت 1392

لباس هات رسید!

دختر گلم دیروز ددی زحمت کشید و یه چمدووووووووون لباس و وسایل برا شما دختر گل من و بابا علیرضا از دبی آورد... مامان اشرف و بابابزرگت هم اینجا بودن و همه کلییییییی ذوق کردیم از دیدن وسایل شما.... بابا محسن گلت که تا فهمید لباس ها داره می رسه ظرف نیم ساعت با یه جعبه شیرینی خودش رو رسوند...بابایی ات هم تازه با چمدون و یه جعبه شیرینی رسید و ما همه با هم وسائلت رو یکی یکی باز کردیم و نگاه کردیم و ذوق کردیم...من که از خوشحالی و هیجان داشتم واقعا از حال می رفتم..شما هم اون تو هی خودت رو می کوبیدی به من...مثل اینکه خیلی از خوشحالی ما خوشحال بودی دختر نازنازی من. حالا نمی دونم که چطور می تونم صبر کنم تا اون روزی که شما بیای و من این لباس ...
27 ارديبهشت 1392

رها کوچولو متولد شد

خوشگل مامان...قربون اون دست و پا زدن های مدام، سکسکه های اساسی و ویبره های عجیب غریب و شیطونی هات بره مامان... 3 روز پیش خاله پریسا اورژانسی مجبور شد رها کوچولو رو از شکمش درآره..رها فقط یه هفته از تو بزرگتر بود اما به خوبی شما ورجه وورجه نمی کرد..در هر حال دکتر تشخیص داد و فسقلی رو 10 شب روز دوشنبه درآوردن... وای مامانی یعنی شما الان اونقدری هستی؟ اینقدر ناز و ظریف و خوردنی بود...ولی من دلم نیومد بهش دست بزنم... تازه بچه بی حال هم بود یه کم... از اون روز بی تاب و ملتهب شدم تا تو رو ببینم در عین حال مدام دعا می کنم که زودتر از وقتش نیای بیرون عزیز دل مادر..دلم می خواد وقتی به دنیا می یاد تپلی و سالم و قوی باشی حسابی حسابی نم...
27 ارديبهشت 1392

1 ماه تا دیدن تو

دخترک مامان دیگه کمتر از یک ماه به اومدنت پیش من و بابایی مونده...این روزا همش دارم دعا می کنم که سالم باشی و سلامت به دنیا بیای. تنها دغدغه ام الان همینه. من و بابا کلی خونه رو برای ورود شما خوشگل کردیم. تغییرات ریز ریز دادیم و آماده ورودت شدیم... دوست ندارم خیلی زودتر از موقعت بیای ..قراره 19-20 خرداد شما متولد شی و من دیگه از 10 خرداد آماده ام..این اولتیماتوم مامانه که شما تا می تونی بمونی و رشد کنی و قوی شی. حالم از ماه های قبل خیلی بهتره...فکر می کردم ماه 9 خیلی سخت بشه ولی خدا رو شکر همه چی عالی یه..بابا مثل گل از من و شما مراقبت می کنه و نمی ذاره آب توی دلمون تکون بخوره. از اتاقت برات بگم که همه لباسات رو شستم و مامان اشر...
21 ارديبهشت 1392

سیسمونی پرنسسم 1

اینها لباس ها و یه سری خورده ریز ها هستن...ایشالا به سلامتی و با دل خوش استفاده کنیم ازشون مامان جون     پیرهن بیرون 0-3     سایز 6-9   6-9   این دوتا هم 0-3         دو تای بالایی 6-9  اینو خودم عاااااشقشم که 3-6 ماهه     بالایی ها هم 3-6     بالایی ها 9-12         اینا هم شلوار تو خونه ای ها   اینم ست بیمارستانته پیش بندهای بزرگ و کیسه آب گرم ...
8 ارديبهشت 1392

سیسمونی پرنسسم 2

حوله دور پیچ+ زیر انداز تعویض و جغجغه حوله های نوزادی مامانت!!!   قنداق های دخملی سرویس رختخواب دم دستی     کمد لباس بیرونات که البته زیاد هم نیستن     ظرفای غذا+ شیشه شیر+ شیشه شور+ پستونک+ قاشق و چنگال+ مسواک و دوا خوری     پتوی دور پیچ کوچیک و بزرگ خنک+ پتوی گرم+ پتوی فتر خیلی گرم   دستمال مرطوب+ پوشک+ دستمال خشک کن+ پنبه شوینده ها+ قاب عکس+روکش محافظ تخت+ کیسه معطر پوشک+ گوش پاک کن پد گرم و سرد سینه+ پد سینه یه بار مصرف+ پمپ شیر+زیر انداز یه بار مصرف+ غلت گیر+ پیش بند یه بار مصرف ...
8 ارديبهشت 1392

سیسمونی پرنسسم 3

این هم از کشوهای میز تعویضت اول البته این بالش خوشگله!!     همه چیزایی که 0-3 لازم داری...لباس ها و زیر دکمه ای ها و سرهمی هاو کلاه تابستونه+ جوراب و کفش+پیش بند و کلاه و دستکش+ دستمال نرم برای دهن و صورت خوشگلت+ جغجغه مچی!! اینا هم کشوی دوم که حوله ها و قنداق و پیش بند و پتو دور پیچ و کفشاتن+ زیر انداز تعویض و کیسه آب گرم لباس های تو خونه ای 3 ماه تا 1 سال + جوراب شلواری+ 2-3 تا از لباس های مامانت که از بچگیش مونده   اینم نمای سه تا کشوها...جام کمه دخترم...دیگه نمی شه بیشتر از این برات خرید کنم ...
8 ارديبهشت 1392

32 هفته و 1 روز

قلمبه مامان هی داری توی دلم شیطونی می کنی ها دلم تنگ شده واست و دوست دارم زودتر آخر خرداد برسه و بیای توی بغلم و بوست کنم و بوت کنم و صدای خنده هات رو بشنوم فرشته من تازگی ضربه هات دردناک شده مامان جون..شما که جات زیاده نسبتا چرا اینقدر محکم رو مثانه مامان رژه می ری آخه دخترکم؟؟؟؟دیگه راه رفتن و خرید برام سخت شده و خوابیدن هم همینطور..حسابی داری تمرینم می دی که وقتی اومدی به شب نخوابیدن عادت داشته باشم نه؟ عاشقتم مامان جوووون...فکر کنم الان 2 کیلویی شده باشه وزنت و مثل اینکه توی خوردن حسابی هولی چون هی سکسه های محکم می کنی دلم برات می سوزه چون به نظرم سکسکه ممکنه اذیتت کنه   مامان عاشقتهههههههههههههههه   ...
5 ارديبهشت 1392

هفته 31

دختر خوشگل و قلمبه مامان  الان که دارم می نویسم داری دست و پاهای خوشگلت رو کش می دی و توی دل مامان وول می خوری و من رو هی بیشتر از قبل عاشق خودت می کنی با بابایی گلت هفته پیش رفتیم سونوگرافی و روی ماه زیبات رو دیدیم...ماشالا 44 سانتی متر بودی و 1 کیلو و 800 هم وزنت بود که می تونست بیشتر باشه ولی الانم خوب بود خیلی...سر خوشگلت پر مو بود مامان جون و صورتت ماهت هم کلی گوشت و تپلی به خودش گرفته بود الهی فدای اون لپای گرد و لبای قلمبه ات بشه مامان آخه احساس می کنم خیلی شبیه بابایی باشی...می پرستمت دخترم..هر چی بیشتر با همیم بیشتر عاشقت می شم و واسه لحظه بغل کردن و بو کردن و نوازش کردنت لحظه شماری می کنم فکر نمی کردم بعد از باب...
1 ارديبهشت 1392
1